صف شیر..

ساخت وبلاگ

...زمستان سال ۱۳۶۵بود کسانی که یادشانه میدانند بمب باران در اون ایام به اوج رسیده بود و بیشتر مردم شهر در اطراف کوه های طاقبستان چادر زده بودند و میشد گفت شهر به طاقبستان منتقل شده بود...یادمه یکی از اون روزها مغازه ای حوالی روبروی مسجدالنبی طاقبستان کمی پایینتر شیر سهمیه ای میداد و بنده به همراه خیل عظیم مردم در صف بودیم...همینطور که توی صف بودم با پسر بچه ای شاید چند سال کوچکتر از من یادم نیست به چه علت درگیر شدم احتمالا مربوط به نوبت بود...پسر بچه از اونجایی که پشتش به پدر یا عموش که آنجا حضور داشت و من نمیدانستم گرم بود با من که از اون بزرگتر هم بودم بد جوری حرف میزد تا حدی که اختیار از دست دادم و خواستم ضربه ای بهش بزنم که به خیال خودم ادبش کنم...که ناگهان ازپشت سر صدایی من را متوجه خودش کرد که آهای چکارش داری؟. قاصدی از گذشته...

ما را در سایت قاصدی از گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koodaki-man بازدید : 111 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 18:17