دلشکسته قسمت اول)

ساخت وبلاگ

دلشکسته...(قسمت اول)
...صدای تقه درب حیاط می آمد....صاحب خانه برای مدتی به مسافرت رفته بود و خانه خالی بود... در اون گرمای ظهر اواخر خرداد ماه پایین آمدن از طبقه دوم و باز کردن درب برای من که به شدت درگیر درسها و آمادگی برای امتحانات پایان ترم بودم کار خیلی سختی بود..اون زمان کارشناسی ناپیوسته برق می خواندم و یک اطاق در راه پله متصل به خرپشته از یک خانه ویلایی را کرایه کرده بودم... پایین صاحب خانه بود و من و چند تا از همکلاسی ها که به مرور رفته بودن و من حالا تنها توی اون اتاق بدون کولر و پنکه روزگار دانشجویی را میگذراندم ....
... معمولا کسی به دیدنم نمی آمد ..همه میدونستن یه آدم منزویم که فقط به درسها چسبیده و کمتر برای تفریح یا امورات غیر درسی سراغم میامدن .فقط گاهی دوستانی که در حل بعضی مساله ها گیر میکردن به عنوان آخرین راه حل سراغ من می آمدن..
...هوا به شدت گرم بود شاید یکی از گرمتربن روزهایی بود که نجف آباد به خودش دیده بود...پیش خودم گفتم ای وای این حتما شاهرضائیه!! ....شاهرضایی یکی از همکلاسی ها و همشهری های چترباز من بود که گاهی به عنوان سر زدن سراغم میامد ولی اغلب هدفش این بود که ناهار و تلپ بشه ... به خاطر اینکه قدیما همکلاسیم بود و حالا همشهری در غربت نمیتونستم تو ذوقش بزنم و دکش کنم ..از طرفی دور از مرام کرمانشاهی بود و با روحیه من سازگاری نداشت هر چند از اخلاق و مرامش اصلا خوشم نمیامد..ولی چاره ای نبود..با اکراه بلند شدم و به سمت درب کوچه راه افتادم ..به حیاط که وارد شدم آفتاب تازیانشو به صورتم کوبید و نور شدید خوشید چشم را میزد ..بازم صدای تقه در فضای حیاط پیچید...درب را باز کردم..
اما شاهرضایی نبود!...یه دختر جوان با متانت و صدایی دلنشین سلام کرد ..

|+| نوشته شده توسط علی اکبر در شنبه بیست و سوم دی ۱۴۰۲  |

قاصدی از گذشته...
ما را در سایت قاصدی از گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koodaki-man بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 4 بهمن 1402 ساعت: 13:32