قاصدی از گذشته

متن مرتبط با «شیر» در سایت قاصدی از گذشته نوشته شده است

صف شیر..

  • ...زمستان سال ۱۳۶۵بود کسانی که یادشانه میدانند بمب باران در اون ایام به اوج رسیده بود و بیشتر مردم شهر در اطراف کوه های طاقبستان چادر زده بودند و میشد گفت شهر به طاقبستان منتقل شده بود...یادمه یکی از اون روزها مغازه ای حوالی روبروی مسجدالنبی طاقبستان کمی پایینتر شیر سهمیه ای میداد و بنده به همراه خیل عظیم مردم در صف بودیم...همینطور که توی صف بودم با پسر بچه ای شاید چند سال کوچکتر از من یادم نیست به چه علت درگیر شدم احتمالا مربوط به نوبت بود...پسر بچه از اونجایی که پشتش به پدر یا عموش که آنجا حضور داشت و من نمیدانستم گرم بود با من که از اون بزرگتر هم بودم بد جوری حرف میزد تا حدی که اختیار از دست دادم و خواستم ضربه ای بهش بزنم که به خیال خودم ادبش کنم...که ناگهان ازپشت سر صدایی من را متوجه خودش کرد که آهای چکارش داری؟., ...ادامه مطلب

  • جواب هما میر افشار به فریدون مشیری

  • جواب هما میر افشار به فریدون مشیری بی تو طوفان زده دشت جنونم صیدافتاده به خونم تو چه‌سان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟ بی من از کوچه گذر کردی و رفتی بی من از شهر سفر کردی و رفتیقطره‌ای اشک درخشید به چشمان سیاهم تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم تو ندیدی... نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی چون در خانه ببستم، دگر از پا نشستم گوئیا زلزله آمد، گوئیا خانه فروریخت سر من بی تو من در همه شهر غریبم بی تو، کس نشنود ازاین دل بشکسته صدائی بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی تو همه بود و نبودی تو همه شعر و سرودی چه گریزی ز بر من که ز کویت نگریزم گر بمیرم ز غم دل به تو هرگز نستیزم من و یک لحظه جدایی؟ نتوانم، نتوانم بی تو من زنده نمانم , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها